بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

بهرادسفیدبرفی

آسوده بخواب دنیای من...

بهرادم هنوزم عادت داری شبها خوابیدنی شیر بخوری و من چه لذتی میبرم از این وابستگی،وقتی میخوابی اتاق پر میشه از عطر نفسهات و آدم دلش میخواد ساعتها کنارت باشه .... تو میخوابی و من غرق تماشای صورت ماهت میشم که چه معصومانه و کودکانه خوابیدی،فارغ از هرنوع دغدغه و دلواپسی ،تو دنیا هر اتفاقی بیوفته حضور منو بابا کافیه تا تو شاد باشی ،بخندی و کودکی کنی ...کاش این خوابهای شیرین بچگی همیشگی باشه ... تو را گم ميکنم هر روز و پيدا ميکنم هر شب بدينسان خواب ها را زيبا ميکنم هر شب دلم فرياد ميخواهد ولي در گوشه اي تنها که بي آزار با ديوار نجوا ميکنم هر شب کجا دنبال عشق ميگردي؟؟؟ که من اين واژه را تا صبح معنا ميکنم هر...
19 شهريور 1391

15 ماهه شدی بهرادم...

                                                                  سلام گوگولیه مانشو باباش: عزیز دلم دیگه روز به روز داری بزرگترو بزرگتر میشی...الان که دارم اینا رو برات مینویسم پا تو 15 ماهگی گذاشتی و دارم بزرگ شدنت رو احساس میکنم....دیگه معنی حرفها و رفتارهای مارو خوب متوجه میشی عزیزم...شاید یکی دو ماه زیا...
17 شهريور 1391

دل نوشته ای برای حسین عزیزم.....

          حسین جان متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی/برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی/ برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی/ برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی/برای همه وقت هایی که با من شریک شدی/برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی/ برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی/برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی/ برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی/ برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی/ برای همه وقت هایی که گفتی " دوستت دارم " برای همه وقت هایی که در فکر من بودی/برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی/ برای همه...
12 شهريور 1391

هفتمین دندون پسر گلم....

به نام خدا..... بهرادم هفتمین دندون خوشگلو کوچولوت در تاریخ 1391/5/18 زد بیرون.....پایین سمت چپ....مبارکت باشه این دندونایی که داره از بالا و پایین و چپ و راست میزنه بیرون .....من فدای تو.... من فدای اون انگشتای اشارت که با تمام قدرت فشار میدی و لپ تاپ خاله میتارو خراب میکنی .. خودتم میدونی کار خوبی نیست و با هزار تا ادا و شکلک دل ما رو به دست میاری.... الهی مامان فدات بشه که فکر میکنم کمتر بچه هایی هستند که تو سن تو یعنی 14 ماهگی جیششو بگه.....دیگه شب خوابیدنی مای بی بی نمیکنمت به خاطر اینکه هروقت جیش داری بلند میشی میگی دیش....قربون پسر باهوشم بشم  که همیشه کارات تعجب آوره واسه همه.... دیگه چی بگم عزیزدلم...
24 مرداد 1391

4 مرداد تولد مامان جون...

سلام بهراد جونم.... عزیز مامان بعد از مدتها اومدم بگم که 4 مرداد تولد مامان جونت بود پسر گلم....میدونم شما الان تو سنی نیستی که اینجور چیزارو متوجه شی ولی من دوست دارم روز تولدمون رو همیشه حتی بین خودمون 3 تایی جشن بگیریم چون قشنگتر از روز تولدمون هیچ روزی نیست عزیزم که تا الان هم همینطور بوده،بابا بازم مثل سال های پیش برام کم نذاشت اما این بار شما هم برای دومین بار به بابا کمک کردیو باه م بدون اینکه به من بگید رفتید برام کیک خریدید، قربونت بشم پسر مهربونه من.... کادوی تولدتونم این بود:بابا جون 100000 تومن پول و شما هم  یه بوس محکمو آبدار از اون لپ توپولت ....خیلی دوستون دارمو همیشه خدارو به خاطر خانو...
16 مرداد 1391