بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بهرادسفیدبرفی

فرهنگ لغت کامل شده بهراد در 1/7 سالگی

سلام عزیزم ...   خیلی خوشحالم که دیگه تمام منظور حرفات رو متوجه میشیم،و این خیلی عالیه که تو به ما با حرف زدن و اشاره ات منظورتو میرسونی... فرهنگ لغت بهراد در 1/7 سالگی: از همه جالبتر و قشنگ تر لحظه ایهست که به من میگی یویا ...     خاله میترا رم که با اسم (ای) میشناسی... بیا رو با اشاره و به زبون هم میگی ... برو رو فقط با حرکت دستت نشون میدی .... به زبون ترکی هم پسرم حرف میزنه مثل: یوخ ، ی ، اعداد:   این اعداد رو به وضوح وخیلیم قشنگ میگی عزیزم: 2،9،10،13،20 عاشق عدد 2 هستی بهت میگیم بهراد ساعت چندمیخوابی: میگی 2 ، ...
24 بهمن 1391

واکسن 18 ماهگی...

سلام پسر گلم.. دیروز ساعت 8صبح با مامانی که از شبکاری میومدم رفتیم واکسن 18 ماهگیت رو زدیم. خدا رو شکر تا الان تبت بالاتر از 38.5 نرفته امروزم که رفته بودم سرکار به مامانی سپردم تب برتو به وقتش بده که بالاتر نره .خدارو شکر این واکسنم با تبی که داره به خیر گذشت....تازه قد و وزنت هم کردن همه چیت نرمال بود....قد:83 ،وزن :10.500.دور سر:47.5. ...
16 بهمن 1391

بد بیاری...

سلام عزیزم.. الان که دارم اینارو واست مبنویسم تو با آنژیوکته تو دستت خوابیدیو من هم با یه دست که بخیه خورده نشستم دارم برات بدآوردنمونو مینویسم..دقیقا ساعت22روز 1391/9/23 4شنبه شب که همه چی تو خونمون  خوب پیش میرفت ،همه خوش بودیمو میخندیدیمو توهم شیرینکاری و بازی میکردی در 1 لحظه همه چی بهم ریخت.رب رو که ریخته بودم تو شیشه و گذاشته بودم تو یخچال بابرداشتن وسایل ازیخچال شیشه لیز خوردو به کاشیه بغل یخچال خورد اما من بافشار دادنش که فکرمیکردم  اگه هل بدم به داخل یخچال برمیگرده شدیدا ناحیه آرنجمو عمیق برید و باعث روانه شدن ما به درمانگاه شد و برگشتن ما به خونه با دست بخیه خورده که حتی نمیتونم دستم رو تکون بدم...اما......همزمان ...
22 دی 1391

حوالی این روزهای من....

  سلام نفسم... این روزها پرم از تو ،ازخنده هات ،گریه هات،بهونه هات،خوردنات ،نخوردنات،محبتهای دوست داشتنی که این اواخر دلم رو خوشتر از همیشه میکنی وقتی بی هوا میای و خودتو میندازی توی بغلم دستت رو میندازی دور گردنم وبوس میدیو بوس میکنی و من میمونم با یه دنیا عجب که چه عاشقانه و بی توقع بدون هیچ آموزشی اینکارو بلدی وچه چیز بالاتر از عشق بی ریای یه حس کوچوی لطیف ؟.... اما همش هم این نیست گاهی هم خسته ام خسته و در آرزوی دقایقی با خودم بودن ،گاهی فراموش میکنم چقد نیاز به خواب دارم ،چه کارهایی برای خودم دارم ،چه چیز دوست دارم و کجا باید برم؟... این روزهای من گاهی با فکر و دقایقی پر از اضطراب همراهه که آیا مادر خوبی هستم؟...
11 آبان 1391