بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بهرادسفیدبرفی

هفتمین دندون پسر گلم....

به نام خدا..... بهرادم هفتمین دندون خوشگلو کوچولوت در تاریخ 1391/5/18 زد بیرون.....پایین سمت چپ....مبارکت باشه این دندونایی که داره از بالا و پایین و چپ و راست میزنه بیرون .....من فدای تو.... من فدای اون انگشتای اشارت که با تمام قدرت فشار میدی و لپ تاپ خاله میتارو خراب میکنی .. خودتم میدونی کار خوبی نیست و با هزار تا ادا و شکلک دل ما رو به دست میاری.... الهی مامان فدات بشه که فکر میکنم کمتر بچه هایی هستند که تو سن تو یعنی 14 ماهگی جیششو بگه.....دیگه شب خوابیدنی مای بی بی نمیکنمت به خاطر اینکه هروقت جیش داری بلند میشی میگی دیش....قربون پسر باهوشم بشم  که همیشه کارات تعجب آوره واسه همه.... دیگه چی بگم عزیزدلم...
24 مرداد 1391

4 مرداد تولد مامان جون...

سلام بهراد جونم.... عزیز مامان بعد از مدتها اومدم بگم که 4 مرداد تولد مامان جونت بود پسر گلم....میدونم شما الان تو سنی نیستی که اینجور چیزارو متوجه شی ولی من دوست دارم روز تولدمون رو همیشه حتی بین خودمون 3 تایی جشن بگیریم چون قشنگتر از روز تولدمون هیچ روزی نیست عزیزم که تا الان هم همینطور بوده،بابا بازم مثل سال های پیش برام کم نذاشت اما این بار شما هم برای دومین بار به بابا کمک کردیو باه م بدون اینکه به من بگید رفتید برام کیک خریدید، قربونت بشم پسر مهربونه من.... کادوی تولدتونم این بود:بابا جون 100000 تومن پول و شما هم  یه بوس محکمو آبدار از اون لپ توپولت ....خیلی دوستون دارمو همیشه خدارو به خاطر خانو...
16 مرداد 1391

مهارت های بهراد جون در 13 ماهگی...

♣ بهراد عزیزم این ماه پیشرفت هایی کردی که کامل کننده پیشرفتهای ماه پیشت هستن ...کلماتی میگی که ماه پیش هم میگفتی اما کامل تر...اما بعضی کلمات رو هم تازه یاد گرفتی مثلا به « بله میگی بیه » .... کلماتی که کامل تر بیان میکنی و ما منظورتو میفهمیم اینا هستن.... دَ دَ یعنی در در ........ دایی یعنی دایی ..... بابایی یعنی  بابابزرگ ..... بیه یعنی بله ..... مامان ،بابا ،به به ... دیش یعنی  جیش .... دس دسی یعنی دست دست زدن ... اما خیلی مهارت های فیزیکی تو این ماه داری،تا ما یه کاری رو میکنیم به 1دقیقه نمیکشه تو...
9 مرداد 1391

حقیقت های زندگی...

تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ” تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ” تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ” تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ” تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ” تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ” تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ” تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . . آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای پدر مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن ...
9 مرداد 1391