بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بهرادسفیدبرفی

تولد 1سالگیه بهراد جون....

سالگیت مبارک   بهراد جونم....   کیک تولد بهراد جون.... می‌خواستم زیباترین کلام را برایت بنویسم اما پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن زیباست تولدت مبارک آقا بهراد دوستت دارم عکس بهراد جون با بابایی.... هزاران بار خدا را شکر که چنین روزی را آفرید تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد . . . سالروز شکفتنت مبارک پسر گلم خوردنی های تولد بهراد جون ...... ب هراد جون به خاطر اینکه شم ا روز تولدت خیلی بد اخلاق شده بودی نتونستیم عکس تکی با کیک و کلاه تولدت ازت بگیریم به جاش کلی ازت فیلم گرفتیم .... ...
18 تير 1391

برای پدر..............

برای پدرم........... پدرم دستهایت برایم تکیه گاهی همیشه سبز است،میتوانم به آنها دل ببندم و شور ماندن را در برکه زلال چشمانت بیابم،تو اشکهایم را احساس کردی و غصه را از دلم زدودی،آرزوهایم به در کنارتو بودن خلاصه میشود،پدرم واژه واژه محبت را از تو آموختم تا کنون برایت بنویسم  دو ستت دارم پدرم.....    ...
18 تير 1391

کچلی بهراد در 1 سالگی....

سلام آقا بهرادم... دیگه 1سالت شده بزرگ شدی باید آقا بهراد صدات کنیم دیگه....مامانی همه میگفتن موهات کم پشته هوا هم گرمه موهای بهرادو کچل کنیم ولی من اعتقادی به این حرفا ندارم که با کچلی رشد موها خوب میشه ولی خوب یه روز که من سر کار بودم مامانی زنگ زد گفت بهرادو ببرم کچل کنم گفتم باشه ....تازه باباتم کچل کرده حالا عکس 2 تاتونم میزارم تا ببینی وقتی کچل هم کردید باز شبیه هم هستید...به 2تاتونم میاد خوشگل مامان ...
18 تير 1391

تدارکات تولد.....

  سلام پسر گلم .... دقیقا 10 روز به قشنگترین روز زندگیمون مونده که جشن بگیریم.....اولش میخواستیم وقتی رفتیم خونه جدید خودمون تولدتو جشن بگیریم اما با بابا که حرف زدیم دیدیم قشنگیش به اینه که تو روز خودش جشن گرفته بشه.....یکم سر در گمم که چطوری بخوام بهترینهارو واسه روز تولدت آماده کنمو چطوری برم خریدآخه هر روز میرم سرکارو شیفتهام متغییره ولی سعی میکنم همه چیو تا روزش آماده کنم و جشن و روز  به یاد موندنی برامون بشه عزیزم .....خیلی دوست دارم پسر شیطونم ...
23 خرداد 1391

عصای بهراد...

بهرادم از بین اون همه اسباب بازی دسته هواپیماتو واسه خودت عصا کردیو به کمک اون راه میری اما ما پنهونش میکنیم که تو برنداریش به خاطر اینکه به پات گیر میکنه و باعث افتادنت میشه ولی تو هرجا که به چشمت بخوره سریع بر میداری اگه هم بهت ندیمشم که دیگه قیامت میکنی .....ولی اولین بار که دستت  گرفتیش همه تعجب میکردیم که چقد باهاش راه رفتی ...اولین شبی بود که کلی بدون کمک ماها راه میرفتی عزیزم....   ...
20 خرداد 1391

3تا خبر واسه پسرم....

                            پسر قشنگم سلام....... جیگرم 1391/1/18 اولین دندونت در اوم د و 1391/2/20 هم دومین دندونت..... یکم دیر اومدم تا این خبر خوبو بهت بدم  به خاطر اینکه مامان در گیر یه سری کاراش بود که باید انجام میدادمو خداروشکر انجام شد. در واقع امروز اومدم که بهت  3 تا خبر خوب بدم : اولی : دندون در آوردی اونم از بالا که مثل یه دونه برنجه... دومی :دیروز منو تو و بابایی دانشگاه شهید بهشتی رفتیم تا نامه واسه بیمارستان...
28 ارديبهشت 1391