بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

بهرادسفیدبرفی

حوالی این روزهای من....

  سلام نفسم... این روزها پرم از تو ،ازخنده هات ،گریه هات،بهونه هات،خوردنات ،نخوردنات،محبتهای دوست داشتنی که این اواخر دلم رو خوشتر از همیشه میکنی وقتی بی هوا میای و خودتو میندازی توی بغلم دستت رو میندازی دور گردنم وبوس میدیو بوس میکنی و من میمونم با یه دنیا عجب که چه عاشقانه و بی توقع بدون هیچ آموزشی اینکارو بلدی وچه چیز بالاتر از عشق بی ریای یه حس کوچوی لطیف ؟.... اما همش هم این نیست گاهی هم خسته ام خسته و در آرزوی دقایقی با خودم بودن ،گاهی فراموش میکنم چقد نیاز به خواب دارم ،چه کارهایی برای خودم دارم ،چه چیز دوست دارم و کجا باید برم؟... این روزهای من گاهی با فکر و دقایقی پر از اضطراب همراهه که آیا مادر خوبی هستم؟...
11 آبان 1391

شیطنتای بهراد خان ...

بهراد کبابی... فدات بشم که عاشق بستنی و معجونی... بمیرم برات که تا 2 هفته پیش محتاج یکی بودی که از اونجا بیاردت پایین البته الان دیگه یاد گرفتی ...
4 مهر 1391

عمبقین....

سلام بهرادم... مامان 2 روز از شیفتهاش رو آف کرد که به این جای بکر و زیبا وطبیعت  دست نخورده که فکر نمیکنم غیر از همشهریهای اونجا کسی این جای زیبا رو بشناسه رفتیم..واضح تر بگم عمبقین نام روستایی در طارم سفلی که یه بریدگیه نرسیده به لوشان میشه هستش..با اینکه 2 روز خیلی کمه ولی خیلی خوش گذشت هم به تو هم به ما پسر در دریه من،همش در در بودی.بیشتر به خاطر اینکه دسته جمعی رفته بودیم خوش گذشت که خاله های بابا،دایی های بابا ،مامان بزرگت و عمو سعید هم بودن که کلی آدم بودیم که بابابزرگ بابا جون که 1شهریور یعنی همین ماه فوت کردن تو اونجا یه سوییت قشنگ با بالکن بزرگ و دل باز امسال ساختن که اگه بزرگ هم بشی که میدونیم عاشق اونجا میشی جا هست ...
30 شهريور 1391

کن سولوقان....

فدای نگاه قشنگت بشم عزیز دلم عزیزم اگه میبینی دهنت کثیفه به خاطر این هستش که یه عالمه زغال لخته خوردی آقا... ...
28 شهريور 1391

آسوده بخواب دنیای من...

بهرادم هنوزم عادت داری شبها خوابیدنی شیر بخوری و من چه لذتی میبرم از این وابستگی،وقتی میخوابی اتاق پر میشه از عطر نفسهات و آدم دلش میخواد ساعتها کنارت باشه .... تو میخوابی و من غرق تماشای صورت ماهت میشم که چه معصومانه و کودکانه خوابیدی،فارغ از هرنوع دغدغه و دلواپسی ،تو دنیا هر اتفاقی بیوفته حضور منو بابا کافیه تا تو شاد باشی ،بخندی و کودکی کنی ...کاش این خوابهای شیرین بچگی همیشگی باشه ... تو را گم ميکنم هر روز و پيدا ميکنم هر شب بدينسان خواب ها را زيبا ميکنم هر شب دلم فرياد ميخواهد ولي در گوشه اي تنها که بي آزار با ديوار نجوا ميکنم هر شب کجا دنبال عشق ميگردي؟؟؟ که من اين واژه را تا صبح معنا ميکنم هر...
19 شهريور 1391

15 ماهه شدی بهرادم...

                                                                  سلام گوگولیه مانشو باباش: عزیز دلم دیگه روز به روز داری بزرگترو بزرگتر میشی...الان که دارم اینا رو برات مینویسم پا تو 15 ماهگی گذاشتی و دارم بزرگ شدنت رو احساس میکنم....دیگه معنی حرفها و رفتارهای مارو خوب متوجه میشی عزیزم...شاید یکی دو ماه زیا...
17 شهريور 1391