بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

بهرادسفیدبرفی

شیطنت وپیشرفت پسرم در 11 ماهگی.....

    بهرادم این ماه خیلی پیشرفت کردی هم میخوام از پیشرفتات بگم هم از شیطنتات.......اول شیطنتات:   نمیدونم از جارو برقی میترسی یا دوستش داری ولی هرچیه خیلی توجهت رو به خودش جلب کرده....ولی ببین اینجا چه میخندی در واقع به کمک جارو برقی سعی میکنی رو پاهای قشنگ توپولوی خودت وایسی .... از مبل ها میگیری و میخوای که بلند شی هی میشینی هی بلند میشی... منو باباجون هم خیلی بهت کمک میکنیم دیگه از اون تنبلی در اومدی قل می خوری خودتو دمر میکنی دیگه دمر شدنی گریه نمیکنی .....خیلی پشرفت کردی پسر گلم..... دیگه با روروئک تمام جاهای خونه رو میشناسی هر جا نیاز به دور زدن باشه زود دور میزنی .ولی یه کا...
27 ارديبهشت 1391

دوست دارم پسرم....

عاشقانه هستم تا هستی ، هستم تا در کنارم هستی ، هستم تا لحظه ای که در قلبت باشم ، محال است بی تو حتی یک لحظه نیز زنده باشم عاشقانه دوستت دارم گل پسرم خداي من!!!!   هرگز نگويمت دست مرا بگير   عمريست گرفته اي،مبادا رها كني   ...
22 ارديبهشت 1391

عید91....عیدتون مبارک...

  ((    الهی  نمیدانیم چه تقدیری بر ما فرمودی   عطا فرما بر ما و دوستانم ۱۳۹۱لبخند دلنشین          ۱۳۹۱ امید و خبری خوش           ۱۳۹۱بهروزی و پیروزی      ۱۳۹۱ مهر و محبت                             ۱۳۹۱ دلی خوش  و لبی خندان     Normal 0 ...
22 ارديبهشت 1391

باغ شهریار 91....

  بهرادم روز 5شنبه که رفتیم پارک، روز شنبه ام با عمو سعیدو مامان پروانه رفتیم باغ شهریار ولی بازم شما از بیرون سیرمونی نداری با بابا تصمیم گرفتیم از این به بعد جاتم بیرون بندازیم ... اول رفتیم باغ بزرگه حسابی گوجه سبز چیدیمو دوری زدیمو بعدشم رفتیم باغ ویلایی...اونجا هم تو حسابی قدم زدیو توپ بازی کردی ، بعدشم چند ساعتی توپ خوابیدیو شام خوردیمو برگشتیم خونه... اون روز شما خیلی خسته شدی چون تو ماشین ساعت 11 شب خوابیدی تا فرداش ساعت 11 تازه 8.30 تا 9.30 هم خوابید بودی ،برای اولین بارسر سفره تو پبشمون نبودی ... در کل روز خوبی بود ...خوش گذشت ...
22 ارديبهشت 1391

کودکی که آماده تولد بود....

    کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید:«می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.» خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»...
19 ارديبهشت 1391

اذیت های بهراد در 11 ماهگی.........

    بهراد عزیزم 1هفته ای هست که شما اعتصاب غذ ا کرد ی اصلا دوست نداری با قاشق غذا بهت بدم دوست داری خودت با دستت بگیری و بخوری هر چیزی و هر وقتی هم نمیخوری. سوپ که دوست داشتی نمیخوری.خیلی بی اشتها شدی .مولتی ویتامینی که دوست داری رو بهت میدم ولی هیچ فایده ای نداره ...نمیدونم شاید به خاطر دندونت باشه ولی هر چی هست هم منو اذیت میکنی هم خودت لاغر شدی .دوست دارم هرچه زودتر این روزها تموم بشه و مثل قبل بشی.... ناراحت میشم اینطوری میبینمت . دیروز اسهال و استفراغ گرفتی با بابایی بردیمت بیمارستانی که مامانی میخواد توش کار کنه (بیمارستان شهید فهمیده) بردیمت از 8 صبح تا 1 بعد از ظهر اونجا بودیم...
19 ارديبهشت 1391

فضولی و اولین دمر خوابیدن پسرم.........

اولین دمر خوابیدن جیگرم بهراد عزیزم این شب اولین شبیه که خودت خودت رو دمر کردی،واسم خیلی جالب اومدکه تا چند ساعت همینطوری خوابیدی .هی بهت سرمیزدم،دستمو جلوی بینیت میگرفتم ببینم نفس میکشی یا نه ،یه جورایی راحت نبودم میخواستم برگردونمت ولی گریه میکردی.... آخه شما تو کمد خاله میتا چیکار داری فضول..... ...
19 ارديبهشت 1391