بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

بهرادسفیدبرفی

برای بهراد عزیز...

1392/9/22 18:30
نویسنده : مامان
270 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم....

 وقتی میام برات شروع کنم به نوشتن سر در گم میشم نمیدونم از کجا،از کدوم کارات،کدوم کارامون شروع کنم ...ولی از اینجا شروع مکنم...

آقا بهراد دیگه واقعا بزرگ شدی یه مرد به تمام معنا شدی،باورت میشه اینو هممون احساس میکنیم و میبینیم ..دیگه حرفای گنده گنده میزنی طوری که ما ماتمون میبره اینارو از کجا یاد گرفتی ...تماما رفتارای پسرونه داری عاشق ماشینی،خشنی البته از نوع مهربونش...

یه حرفتو که هممون عاشقشیم اینه که همش میگی منو دوست داری؟من تورو میخوام ...تو ماشین میگی مامان من این آهنگو دوست ندارم بزن بعدی وای ی ی ی با این زبون شیرینت چه کنیم ما ؟شیرین زبون.تلفن حرف زدنتو نگو که دلم میره برات...

آقا بهراد مهدکودک رو دوست نداری 4 جلسه اونم 3 ساعته رفتی دیگه نرفتی ناراحتم کردی چون باز اونجا یه چیزایی یاد میگرفتی مثل چند تا شعری که نمیدونم تو همش در حال گریه کردن بودی اینارو از کجا یادت مونده و زمزمه میکنی همش نمیدونم ،یاد میگرفتی .دوست نداری دیگه اجباری نیست..

بهراد این چند تا شعر رو که مینویسم خوب خوب بلدی حتی جاهایی رو که من یادم میره بخونم برات خودت سریع میگی ...

شعر ها:

منم منم بز بز قندی.....چرا به من میخندی

من که ریشم سیاهه ....من که دمم کوتاهه

اگرچه بزدلم من ....زیرکو عاقلم من

گله که صحرا میره.....به سوی دشتها میره

سیاهمو سفیدم.....من حیوون مفیدم.

یکیدیگشم اینه...

بزی نشست تو ایوونش....نامه نوشت به مادرش

من بزیم چاق شدم چله شدم..

یه روز رفتم تو جنگل .....شیرو شکارش کردم

با این شاخای تیزم ...شیکمشو پاره کردم

البته بگم اینارو مامان پروانه یادت داده ،با چند تا شعرای دیگه که من کامل بلد نیستم 2 تایی با مامان پروانه میخونید.

پسر باهوشم بای بای زود میام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)